کوتاه نوشته ها | یادداشت های وبلاگ |
مانی غریبی ( پنج شنبه 86/3/10 :: ساعت 6:50 صبح)
من که اینجوری بودم. شما رو نمیدونم |
مانی غریبی ( پنج شنبه 86/2/20 :: ساعت 9:58 صبح)
تقریبا یه سالی میشه که مجددا سیاست قطع مراوده (با قهر فرق داره) رو در برخودام باهاش در پیش گرفتم. |
مانی غریبی ( شنبه 86/2/15 :: ساعت 9:40 عصر)
پسر چقدر روزا تن تن میگذره .. ده روز از متن قبلی گذشت .. وا ویلان ... خیلی اتفاقای باحال این چن روزه افتاد .. مثلا این قضیه کشف بدحجابی البته بخشید طرح امنیت اجتماعی .. این جریان دکتر محترم زرین کلک .. بازی های نیمه نهایی جام باشگاه ها .. 4تایی شدن اس اس آبراموویچ اینا .. این قضیه ی اجلاس بی شرم و حیای شیخ اینا که توی مصر برگذار شد و رایس با اون قیافه اش هرچی التماس متکی رو کرد بازم بهش راه نداد (ولی خودمونیما این بوشم خیلی اسبه خریه ها، خب بابا خودت جای متکی ، بکشنت به این رایس پامیدی؟ جون مادرت حداقل یه سفیدش رو بفرست بابا) و سه تا نقطه . خلاصه اتفاقات باحال خیلی بود میخواستید دنبال کنید. من به هیچ کدومش کار ندارم ولی یه چیز تکراری میخوام بنویسم .. خب چه کار کنم یهو میزنه به مخ ملاجم مینویسم .. کاری هم ندارم که چی میشه .. یییهوویی مینویسم. --------------تا اینجا همش مقدمه بود --------------------- یه جا دیدم میگن باید قرآنیا رو بیاریم وبلاگ نویس کنیم نه این که وبلاگ نویسا رو قرآنی کنیم. خود به خود یاد طرح چادر ملی افتادم .. خدا کنه این دیگه مثل اون طرح نشه .. یه مشته آدم دلسوز - شما بخونید بیکار - نشستن فکر کردن چی کار کنیم که مانتوییا چادری بشن بعدش چادر ملی رو طراحی کردن .. بعدش نه تنها مانتوییا چادری نشدن بلکه چادری ها هم کم کم مانتویی شدن رو تجربه کردن و خیلی هم بهشون حال داد حالا با این فکری که برای قرآنیا دارن به احتمال زیاد ... |
مانی غریبی ( چهارشنبه 86/2/5 :: ساعت 9:6 صبح)
این تیتر رو امروز دیدم توضیح متن: (یکشنبه 9/2/86)------------------------------ |
مانی غریبی ( یکشنبه 86/2/2 :: ساعت 6:44 عصر)
یک نیمرُخت اَلستُ مِنکُم ببعید یک نیم ِ دگر اِنّ عذابی لَشدید بر گِردِ رُخت نبشته یُحیی و یُمیت مَن ماتَ منَ العشق ِ فقد ماتَ شهید ( ابوسعید ابالخیر ) میخواستم بدون شرح بذارمش ولی نمیشه .. این شعرو که خوندم واقعا لذت بردم .. واقعا نوشتمش تا فراموشش نکنم |
مانی غریبی ( چهارشنبه 86/1/29 :: ساعت 1:49 عصر)
به سیاست هیچ علاقه ای ندارم و حالم هم ازش بهم میخوره. از خدا هم میخوام که هیچ وقت نذاره پام به اینجور مسائل کشیده بشه. پس وقتی مرغ شما فقط برای همسایه غازه لطفا توقع بیجا از همسایتون نداشته باشید. |
مانی غریبی ( چهارشنبه 86/1/22 :: ساعت 9:0 صبح)
باورش خیلی سخته ... هفته ی قبل تا نزدیکیاش بری .. |
مانی غریبی ( سه شنبه 86/1/21 :: ساعت 9:13 صبح)
بالاخره منم بعد از مدتها به سینما رفتم و یه فیلم دیدم . خب احتمالا میشه حدس زد که چه فیلمی رو دیدم. اخراجیها دیگه .. آره . البته من مهمون یکی از دوستام بودم که به مناسبت تولدش ما رو برد سینما.
|
مانی غریبی ( یکشنبه 86/1/19 :: ساعت 8:9 عصر)
یه غروب کاملا بهاری، نیسم خنکی درحال وزیدنِ، از همون هواها که خیلی عشقولانس، صدای بارونی که به شیشه ی پنجره میخوره فضا رو خیلی قشنگ تر میکنه. پنجره بازه و من از پنجره به بیرون نگاه میکنم. انعکاس نور سفید رنگ لامپ تیر چراغ برق روی آسفالت سیاه رنگ که یه مقدار خیس شده و دونه های بارون سر به سرش میذاره خیلی فضا رو رمانتیک تر کرده. من که دارم از اینهمه لطافت و زیبای لذت می برم، چون از پشت پنجره نگاه میکنم. خدایا چقدر تو خوبی. عابر هایی رو می بینم که زیر چتر در حال خوش و بش کردن و لذت بردن از این هوای قشنگ و لطیف هستن. از شونه های بهم چسبیدشون و لبخندهای قشنگشون میشه فهمید که این هوا چقدر بهشون می چسبه ، مطمئنا اونها هم از این هوا لذت می برن چونکه زیر چتر هستن. سرم رو که بیشتر میچرخونم اون پسر خیس رو می بینم که کنار پیاده رو نشسته و به عابرهایی که از اونجا رد میشن خیره میشه. چقدر دلم براش می سوزه، پنجره رو میبندم و برمیگردم پشت میزکامپیوترم!!. هنوز از روی استکان چایی، بخار بلند میشه. |
مانی غریبی ( جمعه 86/1/17 :: ساعت 10:30 عصر)
گلایه رسمی :قبلا گفتم که اسم من یعنی مانی غریبی اسم جعلی منه.. یعنی اسمی که با اون توی دوران سربازی مرخصی جعل میکردم و بعد ها به عنوان اسم مستعار خودم انتخاب کردمش. این وبلاگ هم فقط متعلق به مانی غریبی. دوستان عزیزی که خارج از نت با هم رفیق هستیم و ارتباط داریم این نکته رو حتما توجه کنن به هیچ وجه از کسانی که این وبلاگ رو با اسم حقیقی من معرفی میکنن راضی نیستم همچنین برعکسش .. یعنی اگه کسی از شما عزیزان بپرس وبلاگ مانی غریبی (یا ابرش) کدومه شما میتونید این آدرس رو بدید ولی اگه کسی از شما میپرسه وبلاگ فلانی کدومه اگه شما این وبلاگ رو بهشون معرفی کنید کار بسیار اشتباه و غیر صحیحی کردید و من، به خدا قسم ناراحت میشم. از شما هم راضی نیستم.
|