سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Abrash
  کوتاه نوشته ها یادداشت های وبلاگ
  • مانی غریبی ( پنج شنبه 86/3/10 :: ساعت 6:50 صبح)

    من که اینجوری بودم. شما رو نمیدونمبهزاد جون تولدت مبارک
    میشستم درس بخونم ‍، طراحیم میگرفت (همون نقاشی کردن)
    شروع میکردم به طراحی کردن آواز خوندنم میگرفت (همون جیغ و داد کردن)
    میزدم زیر آواز وسطش میرفتم توی فکر فلان برنامه ی کامپیوتر و از این چیزا
    خلاصه آخرش نه برنامه نویس شدم نه خواننده شدم نه طراح شدم نه درس خون
    کارمند شدم.
    همه ی آدمایی که به جایی میرسن وقتی روی یه چیزی تمرکز میکنن فقط به همون فکر میکنن
    نتیجه گیری اخلاقی : ---------------------------------------------------------
    دیروز نهم خرداد بود روزی که یه خریت تاریخی توی این روز انجام دادم (این نتیجه توی این متن مستتره؟)
    اینا رو نوشتم فقط برای ریا !
    از این که برام جشن تولد بگیرن بیزارم ولی چن روز پیش تولد بهزاد بود بهش سر بزنید.




  • مانی غریبی ( پنج شنبه 86/2/20 :: ساعت 9:58 صبح)

    تقریبا یه سالی میشه که مجددا سیاست قطع مراوده (با قهر فرق داره) رو در برخودام باهاش در پیش گرفتم.
    کلا یکی از خصیصه های کوچولوی اخلاق ِ ...مه. (چیز ناجوری جای این سه تا نقطه نذاریدا. فوقش اسم یه گل بذارید). کارمند ِ بانکِ. اوایل توی یه بانک نزدیکای خونمون کار میکرد. من یه حساب توی شعبشون باز کرده بودم و با اون کار میکردم تا این که جابجا شد و رفت یه شعبه ی دیگه. همینجوری بی ربط! از گوگل سرچ کردم
    منم برای این که راحت باشم یه حساب دیگه توی شعبه ی جدیدشون باز کردم تا راحت باشم. تا این که سر یه جریانی تقریبا روز بازی ایران - پرتقال رابطم باهاش بهم خورد. برای این که مجبور نشم ببینمش و باهاش صحبت کنم دیگه با اون حسابم که توی شعبه ی اونا بود کار نکردم و برگشتم سر همون حساب اولیم که نزدیک یه سال بود باهاش کار نکرده بودم. توی این یه سال اون باز هم جابجا شد و رفت مرکز. خلاصه من دیگه بیشتر از این ازش خبر نداشتم.
    امروز صبح ( پنج شنبه 20 اردیبهشت 86) برای یه کاری به بانک (همون بانک اول اولیه) رفته بودم .
    بانک شلوغ بود.
    رفتم و توی نوبت وایسادم. یه دفعه از بین جمعیت نگاهم به تحویلدار روبروییم افتاد. خیلی جا خودم. خودش بود. دوباره برگشته بود به همون بانک سابقش. یه خورده ناراحت شدم.
    با خودم گفتم اصلا محل نمیذارم تا کارم تموم شه. خلاصه بعد از نزدیک به ده دقیقه نوبت من شد. میخواستم از حسابم پول بردارم. طبق معمول برگه رو امضا کردم و دادم به تحویلدار. (اون بنده خدا باجه ی کناری بود). تحویلدار دفترچه رو گرفت و بعد از این که امضا رو مطابقت داد گفت این امضا مشکل داره. گفتم. یعنی چی. گفت با نمونه نمیخونه. گفتم بده یه امضای دیگه بزنم.
    گرفتم و امضا کردم .بازم همون حرف قبلی رو زد. نمیخونه!!.
    یهوویی یه چیزی از ذهنم عبور کرد. با خودم گفتم حتما این بنده خدا رفیق سابق ما به این بابا آمار ما رو داده و گفته که اذیتش کن. خیلی جدی به تحویل دار گفتم . خب اگه مشکل داره ولش کن . من میرم.
    اونم گفت میخوای بری برو. چرا سر من منت میذاری.
    گفتم منت نمیذارم نمیخوام برای شما دردسر بشه.
    توی زاویه ای که من قرار داشتم، میشد حرکات دوستم رو زیرچشمی دنبال کرد. توی جرو بحث ما از حرکت سرش متوجه شدم که تازه از وجود من توی بانک باخبر شده.
    خیلی سریع خودش رو به ما رسوند و یه سلامی کرد ولی من جواب ندادم. بهش نگاه هم نکردم.
    تحویل داری که دفترچه ی من دستش بود به من گفت آقا میخوای بری برو برای چی عصبانی میشی.
    گفتم عصبانی نیستم دفترچه رو بده برم. (ولی لحن حرف زدنم یه جوری بود که خود به خود عصبانیت رو القا میکرد)
    اون دوست سابقم خیلی سریع به همکارش گفت: بابا این فلانیه. چن سالیه که اینجا حساب داره. مشکلی نیست.
    خلاصه مشکل رو حل کرد. اون بنده خدا تحویلداره هم یه معذرت خواهی درست و حسابی از من کرد و گفت شما چرا نگفتی که دوست فلانی هستی و از این چیزا.
    حالا همه ی اینا رو گفتم بخاطر این نتیجه گیری:
    من در مورد دوستم چه فکری کردم دوستم چه برخوردی با من کرد.
    من فکر کردم این مشکل از طرف اونه در حالی که اون بنده خدا ...
    خدائیش کلی شرمنده شدم.
    خیلی از سوء تفاهم های روزمره ی زندگی ما همینجوریه ها. باور کنید. ولی آخرش باهاش خداحافظی نکردما گفته باشم.
    اما نتیجه گیری اصلی:
    عکس توی متن هیچ ربطی به هیچ جایی نداره. از گوگل سرچ شده. همین.




  • مانی غریبی ( شنبه 86/2/15 :: ساعت 9:40 عصر)

    پسر چقدر روزا تن تن میگذره .. ده روز از متن قبلی گذشت .. وا ویلان ...
    خیلی اتفاقای باحال این چن روزه افتاد .. مثلا این قضیه کشف بدحجابی البته بخشید طرح امنیت اجتماعی .. این جریان دکتر محترم زرین کلک .. بازی های نیمه نهایی جام باشگاه ها .. 4تایی شدن اس اس آبراموویچ اینا .. این قضیه ی اجلاس بی شرم و حیای شیخ اینا که توی مصر برگذار شد و رایس با اون قیافه اش هرچی التماس متکی رو کرد بازم بهش راه نداد (ولی خودمونیما این بوشم خیلی اسبه خریه ها، خب بابا خودت جای متکی ، بکشنت به این رایس پامیدی؟ جون مادرت حداقل یه سفیدش رو بفرست بابا) و سه تا نقطه . خلاصه اتفاقات باحال خیلی بود میخواستید دنبال کنید. من به هیچ کدومش کار ندارم ولی یه چیز تکراری میخوام بنویسم .. خب چه کار کنم یهو میزنه به مخ ملاجم مینویسم .. کاری هم ندارم که چی میشه .. یییهوویی مینویسم.
    --------------تا اینجا همش مقدمه بود ---------------------
    یه جا دیدم میگن باید قرآنیا رو بیاریم وبلاگ نویس کنیم نه این که وبلاگ نویسا رو قرآنی کنیم. خود به خود یاد طرح چادر ملی افتادم .. خدا کنه این دیگه مثل اون طرح نشه .. یه مشته آدم دلسوز - شما بخونید بیکار - نشستن فکر کردن چی کار کنیم که مانتوییا چادری بشن بعدش چادر ملی رو طراحی کردن .. بعدش نه تنها مانتوییا چادری نشدن بلکه چادری ها هم کم کم مانتویی شدن رو تجربه کردن و خیلی هم بهشون حال داد حالا با این فکری که برای قرآنیا دارن به احتمال زیاد ...


  • مانی غریبی ( چهارشنبه 86/2/5 :: ساعت 9:6 صبح)

    این تیتر رو امروز دیدمسایت رسمی کنفدراسیون فوتبال آسیا
    ابراز تأ‌سف‌AFC از مرگ‌ نابهنگام‌ ناظر لبنانى‌
    اگر کنفدراسیون فوتبال اروپا این تیتر رو میزد خیلی جدی نمیگرفتم ولی فکر نمیکنم فوتبال آسیا هنوز اینقدر پیشرفته و منظم شده باشه که برای مرگ اعضا و دستندارکاران و ورزشکارن هم برنامه ریزی کنه.

    توضیح متن: (یکشنبه 9/2/86)------------------------------
    ای بابا !!! آدم متن طولانی مینویسه متوجه منظورش نمیشید .. متن کوتاه هم مینویسیم بازم متوجه نمیشید!! دیگه من چی کار کنم از دس شماها .. خب ملعلومه دیگه مشکل از متنای منه .. 
    بابا .. به جون خودم من منظورم اعلام خبر مرگ یارو نبوده که .. اصلا به فنننار که مُرد .. مُرد که مُرد .. ایشالله زودتر جووونشم در بیاد .. منظور من این بود که این تیتره خیلی خنده داره .. مرگ نابهنگام چیه .. مگه مرگ نابهنگام هم داریم .. همین .. آخر متن هم به شوخی گفتم هنوز کنفدراسیون فوتبال آسیا اینقدر پشرفته نشده که به عواملش بگه شما کی بمیرید و شما کی نمیرید لطفا .. اگه بازم نفهمیدم اینجوری میشما ..




  • مانی غریبی ( یکشنبه 86/2/2 :: ساعت 6:44 عصر)

    یک نیمرُخت اَلستُ مِنکُم ببعید
    یک نیم ِ دگر اِنّ عذابی لَشدید
    بر گِردِ رُخت نبشته یُحیی و یُمیت
    مَن ماتَ منَ العشق ِ فقد ماتَ شهید
                      ( ابوسعید ابالخیر )
    میخواستم بدون شرح بذارمش ولی نمیشه .. این شعرو که خوندم واقعا لذت بردم .. واقعا
    نوشتمش تا فراموشش نکنم


  • مانی غریبی ( چهارشنبه 86/1/29 :: ساعت 1:49 عصر)

    به سیاست هیچ علاقه ای ندارم و حالم هم ازش بهم میخوره. از خدا هم میخوام که هیچ وقت نذاره پام به اینجور مسائل کشیده بشه. تصویر جلال شرفی - دیپلمات ربوده شده و شکنجه شده ایرانی
    اگه چن روز پیش به پیشخوان مطبوعاتیا سری میزدین تقریبا اکثر روزنامه های فرهنگی اجتماعی هم!!، جارو جنجالایی در مورد آقای جلال شرفی دیپلمات ربوده شده ی ایران توی عراق رو منعکس کرده بودن و با این کارا میخواستن بگن که مثلا به این بابا و ایرانی ظلم شده و با این بنده خدا بد رفتاری شده.
    تمام این جارو جنجال ها هم یه مقدار بعد از جریان آزاد شدن تاریخی و بدرقه ی تعجب برانگیز تفنگدارهای متجاوز انگلیسی توسط سیاست مدارهای ایرانی بود. (کاری هم به بحثای سیاسی مربوط بهش ندارم)
    اینهمه جارو جنجال بخاطر اینه که به دنیا مخصوصا غربیا و آمریکاییها و ...بفهمونیم، ما مدعی این هستیم که ما حتی با تفنگدارهای متجاوز انگلیسی که حکم اعدام رو هم در قبالشون میتونستیم جاری کنیم هم خوش رفتاری میکنیم (تصاویرش هم اینقدر از همه ی رسانه ها پخش شد که آدم دیگه خود به خود یاد این آیکون معروف حالم بهم خورد .. می افتاد) ولی شما ها چی؟؟؟
    درسته ما با اونا خوش رفتار بودیم و حتی اونها رو هم با اقتدا به مرام و مسلکهای دینمون و پیامبر عظیممون عفو هم کردیم. حتی جاسوسای سوئدی رو هم عفو میکنیم. ولی واقعا ماها اینجوری هستیم. یعنی با همه اینطوری هستیم یا اون رفتارها دلایل دیگه ای داشت.
    درسته اونایی که جلال شرفی و بقیه ی دیپلماتها رو دزدیده بودن اونو شکنجه کردن اصلا رفتار صحیحی نکردن و این کار واقعا ناجوانمردانه و به دور از قوانین حقوقی و حتی شئونات یه انسان ولی خود ما چی؟ واقعا با همه همینطوریم؟
    یعنی واقعا به حقوق همه لااقل به اندازه ی حقوق انسانیشون احترام میذاریم؟
    من حاضرم قسم بخورم که اینطوری نیست.
    مثلا نیروی انتظامی خودمون با متهم هایی که میگیره ( حتی قبل از اثبات جرمشون )چه کار میکنه؟
    مطمئنا شماها همه انسانهای شریفی هستید و هیچوقت سرو کارتون با اینجوری جاها نمی افته ولی یه سوال کنید. بد نیست. اطلاعات عمومیه.برخوردهای نامناسب با متهمین و مجرمین
    چرا نیروی انتظامی ما با کسایی که بهشون مظنون میشه و میگیردشون همه کاری میتونه بکنه؟
    من میگم چون زورش میرسه. چون قدرت و اختیار و افکار عمومی به نفع اونه.
    تازه این یکی از دستگاه های قضایی !! کشورییه که ادعای فرهنگ و تاریخ تمدن و از این چیزایش میشه اون موقع از کشوری مثل آمریکا چه توقعی دارید.
    هم زورش رو داره، هم پولش رو داره، هم آدمش رو داره، هم افکار عمومی به طرف اونه. تازه حق وتو هم داره.
    وقتی شما جایی که زورتون میرسه این رفتار رو میکنید پس مطمئنا اونا هم همین کارو با شما میکنن.
    تازه فرق اونا با ما اینه که ادعا هم ندارن که بهترین و مهربون ترین و ... هستن. ادعا دارنا ولی طبق تعریف های خودشون.

    پس وقتی مرغ شما فقط برای همسایه غازه لطفا توقع بیجا از همسایتون نداشته باشید.




  • مانی غریبی ( چهارشنبه 86/1/22 :: ساعت 9:0 صبح)

    باورش خیلی سخته ... هفته ی قبل تا نزدیکیاش بری ..
    کلی بهت حال بده...
    ولی این بار ببینی پرچم سردار سپاهش با خلعت سربازی اون سرباز کوچولوش توی دستته ...
    چقدر این خاندان مهربون و بخشنده هستن. حتی با یکی مث ِ من.

    پرچم مشکی رنگ باب الحوائج ( پرچمی که ایام محرم امسال بر روی گنبد مطهر قرار  داشت)




  • مانی غریبی ( سه شنبه 86/1/21 :: ساعت 9:13 صبح)

    بالاخره منم بعد از مدتها به سینما رفتم و یه فیلم دیدم . خب احتمالا میشه حدس زد که چه فیلمی رو دیدم. اخراجیها دیگه .. آره . البته من مهمون یکی از دوستام بودم که به مناسبت تولدش ما رو برد سینما.
    از وقتی که این فیلمو دیدم و حواشیش رو خوندم چند خطی توی دلم مونده که نمیدونم آخرش بگم یا نه.
    مثلا خیلی دلم میخواید به آقای دهنمکی بگم شما یه فیلم موفق ساختی ولی نه به اون دلیل که خودت هی بهش اشاره میکنی. درسته که از قدیم گفتن مردم قاضی های خوبی هستن ولی دلیل نمیشه هرچی قدیمی ها گفتن درست باشه.
    اگه ملاک شما برای موفق اعلام کردن فیلمتون فروش فوق العاده ی اون (حتی در قم و مشهد) باشه باید بگم پس هنوز از فیلمی که بدون کارگردانی و کلی هزینه ساخته شد - و آخرش هم مشخص نشد که منسوب به یک زن! ِبازیگر جوان بود یا نه - خیلی عقبی. اینو همون قاضی هایی که تو قضاوتو به اونا سپرده ای می گن. یعنی با همون ملاک تعداد بیننده. ولی فیلم تو موفق بود.
    چون محسن رضایی هم به تو آفرین گفت.
    چون در جبهه موفق به خندوندن مردم شد.
    چون حرفایی رو که خیلی ها توی خلوت خودشون جرات گفتنش رو نداشتن در انزار عمومی مردم فریاد زد.
    چون به من فهموند که اگه به کسی میگن حاجی شاید اقتضای زمانه باشه.
    چون به من فهموند که بین لات های سابق هم جاهل ها نفوذ کرده بودن و همشون لات نبودن.
    چون به من فهموند که با یک فیلم کمیک هم میشه اشک گروهی رو در آورد.
    چون به من فهموند برای رزمنده شدن و بعدش شهید شدن همیشه هم خود سازی لازم نبوده.
    چون به من فهموند که همیشه جبهه نبود که روی ملت تاثیر میذاشت یه وقتایی هم ملت روی جبهه تاثیر میذاشتن.
    چون هنوز کلی از اینچیزا هست که به جاش سه تا نقطه بذارم بهتره دقیقا میشه مث فیلمایی که قضاوت در مورد عاقبت فیلم رو به خود بیننده واگذار میکنه پس
    چون که ...
    خلاصه اصلا نمیدونم اینا رو بگم یا نه. اصلا مگه آدمی با مختصات منم حق داره در این مورد نظر بده.
    من که فکر نمیکنم حق داشته باشه. پس ولش کن اصلا نمیگم .
    اما اینو میگم آقای دهنمکی فیلم شما موفق بود. شما نمره ی قبولی گرفتید. اما بدونِ خیلی خوب است یا صدآفرین.




  • مانی غریبی ( یکشنبه 86/1/19 :: ساعت 8:9 عصر)

    یه غروب کاملا بهاری، نیسم خنکی درحال وزیدنِ، از همون هواها که خیلی عشقولانس، صدای بارونی که به شیشه ی پنجره میخوره فضا رو خیلی قشنگ تر میکنه. پنجره بازه و من از پنجره به بیرون نگاه میکنم. انعکاس نور سفید رنگ لامپ تیر چراغ برق روی آسفالت سیاه رنگ که یه مقدار خیس شده و دونه های بارون سر به سرش میذاره خیلی فضا رو رمانتیک تر کرده. من که دارم از اینهمه لطافت و زیبای لذت می برم، چون از پشت پنجره نگاه میکنم. خدایا چقدر تو خوبی. عابر هایی رو می بینم که زیر چتر در حال خوش و بش کردن و لذت بردن از این هوای قشنگ و لطیف هستن. از شونه های بهم چسبیدشون و لبخندهای قشنگشون میشه فهمید که این هوا چقدر بهشون می چسبه ، مطمئنا اونها هم از این هوا لذت می برن چونکه زیر چتر هستن. سرم رو که بیشتر میچرخونم اون پسر خیس رو می بینم که کنار پیاده رو نشسته و به عابرهایی که از اونجا رد میشن خیره میشه. چقدر دلم براش می سوزه، پنجره رو میبندم و برمیگردم پشت میزکامپیوترم!!. هنوز از روی استکان چایی، بخار بلند میشه.




  • مانی غریبی ( جمعه 86/1/17 :: ساعت 10:30 عصر)

    گلایه رسمی :قبلا گفتم که اسم من یعنی مانی غریبی اسم جعلی منه.. یعنی اسمی که با اون توی دوران سربازی مرخصی جعل میکردم و بعد ها به عنوان اسم مستعار خودم انتخاب کردمش. این وبلاگ هم فقط متعلق به مانی غریبی.

    دوستان عزیزی که خارج از نت با هم رفیق هستیم و ارتباط داریم این نکته رو حتما توجه کنن به هیچ وجه از کسانی که این وبلاگ رو با اسم حقیقی من معرفی میکنن راضی نیستم همچنین برعکسش .. یعنی اگه کسی از شما عزیزان بپرس وبلاگ مانی غریبی (یا ابرش) کدومه شما میتونید این آدرس رو بدید ولی اگه کسی از شما میپرسه وبلاگ فلانی کدومه اگه شما این وبلاگ رو بهشون معرفی کنید کار بسیار اشتباه و غیر صحیحی کردید و من، به خدا قسم ناراحت میشم. از شما هم راضی نیستم.
    به خدا این وبلاگ رو دوس دارم. نمیخوام از دست بدمش یا تعطیلش کنم.
    اینو نوشتم چون احتمالا به خیلی از دوستان واضح این نکته رو نگفتم ولی ازتون خواهش دارم بذارید این عالم برای خودم خصوصی بمونه و با خیلی چیزای دیگه قاتی نشه. این وبلاگ فقط برای مانی غریبی یا ابرش ِ و مانی غریبی به هیچ سازمان، گروه و تشکیلاتی وابسته نیست (چه خودخواه)



    نوشته های دیگران ()

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نقطه سرخط یا شایدم ، ته خط
    چرا رکسانا صابری آزاد شد؟!!
    روزی آمدیم ، روزی خواهیم رفت
    بارش برف در 11 امین روز بهار
    کامنت پرمغز یه دوست بی مخ :D
    قلب شکسته
    بهار را بیمار و زخم خورده به شهرمان آوردند
    سال 87 چگونه گذشت؟
    پراید یا کمری مولانا در بودجه 88 تصویب شد
    وبلاگ تعطیل
    تقارن دو زیبایی
    فصل هزار، یک رنگی
    رزمنده هایی که به جبهه رفتن
    کوته نوشتها
    هفته ی نگاه های جدید
    [عناوین آرشیوشده]