کوتاه نوشته ها | یادداشت های وبلاگ |
مانی غریبی ( چهارشنبه 88/2/23 :: ساعت 9:2 صبح)
آره بهزاد ... یادته؟ تقریبا چهارسال پیش بود - سال 84 - من گوشه ی اینترنت نشسته بودم و داشتم گریه می کردم که یهو تو اومدی، خیلی مهربون بودی (البته چون پشت به نور وایساده بودی قیافت خیلی مشخص نبود ولی یه جورایی آدم رو یاد ترمیناتور مینداخت) بهم گفتی: چیه آقا گندهه ؟ چرا اینجا نشستی داری گریه میکنی؟!! منم در حالی که هق هق می کردم گفتم: اجازه آقا کوچولو، وبلاگمون رو گم کردیم بعد دوباره بغضم ترکید و ... از اون روزا نزدیک به چهار سال گذشت ، چهارسال که لحظه لحظه ش برای من خاطرس به هر حال علی الحساب : حلالم کن، نقطه سرخط یا شایدم ،ته خط |
مانی غریبی ( سه شنبه 88/2/22 :: ساعت 9:23 صبح)
امروز صبح در خبرها دیدم که اومده "رکسانا صابری آزاد شد" و ظاهرا این خبر درسته چون چند خبرگزاری دیگه (آفتاب، تابناک و ... ) هم اون رو مخابره کرده بودن هرچند سهم زیادی در خبرگذاری های مهم خودمون نداشت اما من بعد از خوندن این خبر فقط و فقط تاسف خوردم، البته تاسف نه بخاطر آزادی یک متهم و یک انسان - که حتی از این بابت چون بی گناهی متهمی اثبات شد قلباً خوشحالم و فرقی نمیکنه طرف کی بوده مهم اینه که بی گناه بوده - بلکه از این جهت که این تغییر حکم اون هم با این همه جارو جنجالهایی که بود و این حالت فقط یک چیز رو به من ثابت میکنه و اون اینکه: پس بودن و هستن افراد بی گناه بسیار زیادی که چنین حکمهایی برای اونها صادر شده ولی چون گردن کلفتهایی مثل دولت آمریکا و جوامع مختلف بین المللی پشت سرشون نبودن چه بسا عمر و زندگی خودشون رو سر این اشتباهات قضایی - و حتی سلیقه ای - از دست دادند و یا دارن از دست میدن. واقعا باید تاسف خورد که چرا یک شخصی که تا چند روز قبل به این قاطعیت اعلام میشد مجرم و جاسوس است حالا یک دفعه این تغییر حکم براش به وجود بیاد و حالا دیگه همه بتونن نظام قضایی مملکت و احکام اون رو بیش از پیش زیر سوال ببرن. اما در این خصوص چند تا سوال باز هم همیشه در ذهن من بوده که اینجا درجشون میکنم ولی منتظر پاسخی از سوی کسی نیستم چون میترسم به جای پاسخ یهوووو ... 1- چرا در ابتدا متهم رو به جرم نداشتن مجوز خبرنگاری دستگیر میکنید و اتهامش رو این اعلام میکنید ولی بعدا اعلام میشه که اتهام ایشون جاسوسی بوده 2- خانم صابری یک خبرنگار بین المللی منسوب به آمریکا بوده و حتما حتما فعالیتهاش نزد برادران محترم " آینه های نشکن " همیشه رو بوده - حالا تا حدودی - حتی اگه اینطور نبود مگه یک خبرنگار به چه چیزهایی میتونه دسترسی داشته باشه و مخابره کنه که بشه بهش انگ جاسوسی زد مگه اینکه قبول کنیم مملکت به قدری بی در و پیکر هست که مثلا یک خبرنگار آمریکایی هم میتونه پرونده ی فعالیت های هسته ای رو مطالعه کنه و از نامه های طبقه بندی شده نظام مطلع بشه و غیره 3- چرا باید حتما رئیس جمهور خودمون ، آمریکا و کلی آدم کلفت و باریک دیگه بیان وسط تا یک نفر تبرئه یا محکوم بشه ، ایراد از کجاست؟ پس حرف،آبرو، عمر و زندگی یک انسان در مقابل قانون چه جایگاهی داره؟ 4- چرا در چشم برخی نهادهای این مملکت همه متهم (و حتی مجرمیم) مگه اینکه بتونیم خلافش رو اثبات کنیم (من اگه اینو میگم بخاطر اینه چند باری مبتلابه اون بودم و نمیخوام فقط ور زده باشم، نمونش این که وقتی توی خیابون بعد از ساعت 12 شب تردد میکنم معمولا به جرم شکلی که دارم حتی یک سرباز هم اجازه داره هر برخوردی که میخواد با من بکنه ولی من حتی نمیتونم بهش بگم ، "میتونم کارتتون رو ببینم و بعد به سوالتون پاسخ بدم" چون اگه اینو بگم آتو رو بهش دادم و حتما باید شب رو در پاسگاه بگذرونم و خانوادم بیان توضیح بدن) 5- بچه ی قلهک ، کجاست؟ و ... |
مانی غریبی ( یکشنبه 88/2/20 :: ساعت 9:47 صبح)
سلام. در این چند وقته مطالب مختلفی رو میخواستم اینجا بنویسم از جمله در مورد "سریال یوسف پیامبر" و برخی محاسن و معایب اون از جمله یه سری معایب فاحش تاریخی که تعجب میکنم چطور اصلا بهش توجه نشده، شک نکنید که اگر جاهایی که به نوعی کارمند و اینترنت - پرسرعت و غیره - دارن تعطیل بشن، حداقل 50 درصد استفاده از اینترنت کشور کم خواهد شد. خدا بده برکت اینترنت مجانی که این مراکز در اخیتار کارمندهاشون قرار میدن . قدر اینترنت ، وقت ، عمر و مخصوصا چشمهاتون رو بدونید. یه نصیحت برادرانه هم به همه ی شما دوستان گرامی اینکه: حتما شبها مسواک بزنید و الا لولو میاد دندوناتون رو میخوره ها ... گفته باشم ! |
مانی غریبی ( چهارشنبه 88/1/12 :: ساعت 2:6 عصر)
میگن بعضیا دم دریا هم که برن باید یه آفتابه آب با خودشون ببرن البته این ضرب المثل اصلا ربطی به این جریان نداره! بعد از عهدی و بوقی ما پاشدیم برای عید (البته برای سمنووو پزون) رفتیم روستا - آخه سمنو رو توی خونهی ما میپختن من گفتم حیفه نرم ، قرار شد بعد از ظهر دهم برم و صبح 11 ام برگردم .. خلاصه چشمتون روز خوب ببینه، قم داشت بارون میومد روستای ما هم از قم 40 - 50 کیلومتر بیشتر فاصله نداره اونجا هم بارونی بود . رسیدیم و تا 2 - 3 صبح پای سمنو بیدار بودیم و داشت بارون میومد بعد من خوابیدم چون صبح میخواستم برگردم ، وقتی صبح ساعت 6 بیدار شدم دیدم 10 سانت برف همه ی روستا رو سفید پوش کرده ... خیلی جای تعجب داشت 11 ام بهار! اونم توی سالی که زمستونش فقط یکبار برف اومده بود کل روستا برف پوش شده بود تازه هنوز اول برف بود و برف سنگینی داشت می بارید (اگه روی عکس پایین کلیک کنید تصویر بزرگ که دونه های برف در حال بارش کاملا مشخصا رو میتونید ببینید) خلاصه تا ساعت 8 صبح نه تنها برف تموم نشد بلکه نزدیک به 15 سانت برف جاده ها رو کلا بست و برگشت ما هم کلا منتفی شد البته خدائیش به من که خیلی حال داد ، تازه صبح زیر برف راه افتادم سمنو هم پخش کردم اونم با چکمه !!!!! اینم عکس حیاط منزل و کوچه زیر برف، توی عکسها درختهای سبز پوشیده از برف رو میشه راحت دید. البته خدا رو واقعا بخاطر این لطفش شکر میکنیم حتی اگه در مقطعی باعث دردسر هم بشه. |
مانی غریبی ( دوشنبه 88/1/10 :: ساعت 10:18 صبح)
صبح یه کامنت از داداش بهزاد گلم داشتم که دیدم بهتره اونو توی یه پست بذارم، چون چیزهای خوبی داخلش هست ----------------- سلام خستگی راه و خستگیا به درک ... باخت تیم ملی اونم تو 10 دقیقه خیلی گرون تموم شد ... واقعا ناراحت شده بودم ، منتظر تاکسی که بودیم رو زمین نشته بودم !!!! ... اما اینکه خیلی ها آدمهای نا شاکری هستند درش شکی نیست ... هرچی دلشون خواست به (( علی دایی )) گفتن ... همون دایی که تا دو سال پیش تا میرفت تو زمین 11 تا بازیکن حریف حواسشون بود که دایی نجنبد ، همون دایی که با گل زنیهاش خوشحال میکرد ... تو باخت ایران دایی 40 درصد سهم داشت، اونم بخاطر غرورش بود ، نه تاکتیکش ! غرور اجازه نداد از حرف دیگران بهره بگیره ! 10 درصد بازیکنا 50 درصد فدراسیون ... آدمهای آشغالی هستند ، آشغالا یک هفته به هر بازی مونده یک بازی تدارکاتی میزارن و ... واقعا 99 درصد مردم بی لیاقتن ... اگه مردم ایران لیاقت داشتند به خدا الان ایران بهشت بود ... افسوس که ... ---------------------- منم با اکثر بخشهای نوشتت موافقم. روزی که با سلام و صلوات علی دایی رو آوردن فکر کنم به خودت گفتم شایدم به کس دیگه ای گفتم، گفتم که ما ایرانیها عادتمونه یه مربی رو با سلام ، صلوات و روی شونه هامون میاریمش، با فحش و ناسزا و لقط میندازیمش بیرون، گفتم که سابقه نداشته یه مربی که خندون میاد خندون هم بره. اتفاقا من با نظرت در مورد فدراسیون هم کاملا موافقم. |
مانی غریبی ( سه شنبه 88/1/4 :: ساعت 6:42 عصر)
بعضی وقتا توی بساط این پیرزنهای دست فروش چیزهای جالبی پیدا میشه پیرزنی رو دیدم که قلب شکسته ای رو میفروخت ازش پرسیدم: چرا درستش نمیکنی تا بتونی بفروشیش نگاه کوتاهی بهم کرد و در حالی که سرش رو به سمت جمعیت میچرخوند گفت: تو هم مشتری نیستی! |
مانی غریبی ( شنبه 88/1/1 :: ساعت 12:40 عصر)
هرچند دیروز سال نو شد اما ... امروز تو بر دیدگان ما پای نهادی و بهار را آوردی بانو... امروز روزیست که همه جای شهر بوی تو را میدهد... امروز نقطهی عطفی در تاریخ شد.. و این عطف فقط مدیون حضور توست بانو .. هرچند هموطنان ما ناشناخته مهماننوازان خوبی نبودند اما زمانگذشته و تو ما را بخشیدی... تو مهربانی ، مهربان تر از آنکه کینهای به دلت راه داشتهباشد.. بانو، به ما بیاموز خوب بودن را، به ما بیاموز متحول شدن را... به ما بیاموز رسم انسانیت را.. رسم مهربانی با قاتلانت را ... به ما بیاموز اگر مردمی تمام برادران و ایل و تبارت را کشتند و بعد بر روی مقبرهات ضریح ساختند و حاجات خود را از تو طلب کردند ، کریمانه بخشیدن و حاجت روا کردن را... به ما بیاموز که بسیار باید بیاموزیم.. آری ، بهار را آوردند و بهار آمد اما زخمی و رنجور و زخم خورده.. با حسرت دیدار، دیداری که در این دیار غربت میسر نشد... بانو، امروز تو بهار را به شهرمان آوردی... ورود به قم (هرچند زخم خورده و بسیار بیمار و رنجور) برای ما مغتنم است من به تو مدیونم بانو اما ... پی نوشت: سالروز ورود بهارینه عمه معصومه (س) به شهر قم مبارک. |
مانی غریبی ( سه شنبه 87/12/27 :: ساعت 9:49 صبح)
سال 87 آنگونه گذشت که دیگر تکرار نخواهد شد ... |
مانی غریبی ( یکشنبه 87/11/27 :: ساعت 9:54 صبح)
اصلا دوست ندارم این تعطیلی وبلاگ رو به هم بزنم چون واقعا احساس میکنم وبلاگ ...! ولی بعضی چیزها اینقدر حرف توی مخ آدم میاره که آدم نمیتونه سوالاتش رو بیان نکنه |
مانی غریبی ( پنج شنبه 87/9/28 :: ساعت 9:1 صبح)
|