سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Abrash
  کوتاه نوشته ها یادداشت های وبلاگ
  • مانی غریبی ( دوشنبه 85/6/20 :: ساعت 8:20 صبح)

    سلام به همه ی دوستای گلی که به من لطف دارن ..
    بعضی از دوستان عزیز میان میپرسن چرا اینقد دیر وبلاگ رو به روز میکنم. .
    والله حقیقتش اولش که باید بگم خب به شما چه .. اما بعدش باید بگم .. خب چه کار کنم .. من این وبلاگ رو به اصرار یکی از دوستام که الان هم لطف نمیکنن بیان اینجا رو ببینن درست کردم و توی اولین مطلبش هم نوشتم که قرار نیس به صورت منظم به روز کنمش .. خب نمیرسم .. بلد نیستم .. این کاره نیستم .. به قولی مال این حرفا نیستم .. بخاطر همین هر وقت مطلبی به ذهنم میرسه اینجا مینویسم .. یه جورایی دوس ندارم یه روال خاصی هم داشته باشه .. هر چند از نظر اصول وبلاگ نویسی کار درستی نیس ..
    موضوع بعدی که معمولا بعضی از عزیزان میپرسن اینه که چرا نظرات خصوصیه:
    خب در جواب این عزیزان باید بگم .. خب به شما چه .. اما بعدش باید بازم بگم خب بازم به شما چه ..
    ولی دلیلش اینه که دوس ندارم کسی این کامنتا رو بخونه .. البته جسارت نشد باشه ها .. منظورم اینه که قبل از خودم دوس ندارم کسی اینا رو بخونه .. آخه بابا کامنت هم مثل سلاح آدم توی سربازی میمونه .. دیگه خودتون پرتقال فروش رو پیدا کنید دیگه ...
    خلاصش اینایی که نوشتم یعنی یه چیز تو مایه های دم همتون گرم ..
    از همتون هم واقعا ممنون ..



    نوشته های دیگران ()

  • مانی غریبی ( پنج شنبه 85/6/2 :: ساعت 6:53 عصر)

    دوباره پنج شنبه شده .. اونم غروبش ..

    من همیشه پنچ شنبه ها رو خیلی دوس داشتم .. فکر کنم بخاطر این که فرداش جمعس و تعطیلی .. (حالا مثلا توی طول هفته خیلی کار میکنیم که روزای دیگمون فرقی با جمعه داشته باشه)  ..

    از بچگی دوشنبه ها و پنج شنبه ها رو دوس داشتم .. مخصوصا اون پنج شنبه هایی که بود صبحی بودیم هفته ی بعدش قرار بود بعد از ظهری باشیم ووووووووواای چه حالی..  

    الان که خوب به مخ و ملاجم که فشار میارم میبینم معمولا ما تو دوران دبستان و راهنمایی و حتی دبیرستان دوشنه ها ورزش داشتیم یا یه چیز تو این مایه ها .. مثلا زنگ بیکاری .. قرآن (البته از اون لحاظا .. خدایا نزنی پس گردنمون) .. خلاصه این که دوشنبه ها باحال بودن ..

    توی ایام سال هم خدائیش میدونید کیا بهم خیلی حال میده .. روزای قبل از عید رو خیلی دوس داشتم.. همین عید خودمونا .. عید جیگر باستانی .. مثلا 10 روز قبلش .. یه هفته قبلش .. دوسه روز قبلش ..

    روزای نزدیک عید فطر هم که خیلی باحالن ولی از معدود روزای تعطیلی که خودش روهم دوس دارم خود عید فطره.. اصلا یه حال دیگه میده .. آی گفتم عید فطر جیگرم تازه شد (جون عمم) .. تند تند داره نزدیک میشه .. به قول داییم که میگه .. ماه رمضون رو با هواپیما میارن .. با الاغ (یا تو بعضی از مناطق که پیشرفته ترن با فرغون) میبرن .. بماند ..  هم ماه رمضون داره میاد هم ماه مهر..  ولی خدائیش حالم از ماه مهر بهم میخورد .. البته قبلنا ... اون موقع که میرفتم مدرسه ..

    از سیزده به در هم حالم به هم میخورد و میخوره... خیلی حال گیری بود و هست.. مخصوصا غروبش .. تازه اگه یهو بارون بزنه تو کاسه کوزتون .. جمعه و صبح شنبه هم خیلی بیخوده ... صبح بعد از یه مرخصی باحال هم خیلی حال گیریه ..

    خب حالا که چی اینهمه سر هم کردم؟ خودمم نمیدونم .. ما که اهل نوشتن نیستم و نوشته هامون به درد کسی نمیخوره پس بی زحمت به اینم گیر ندین دیگه .. فقط خواستم نوشته باشم ..

    راستی شما از چه روزایی خوشتون میاد و از چه روزایی  بدتون میاد ... البته منظورم ایام هفته و سال و ماهه .. به چیزایی فقهی و قمر در عقربش کار ندارما .. اصلا مخ ملاجه ما به این حرفا نیومده .. یهو رگ به رگ میشه کار میده دستتا ...





    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نقطه سرخط یا شایدم ، ته خط
    چرا رکسانا صابری آزاد شد؟!!
    روزی آمدیم ، روزی خواهیم رفت
    بارش برف در 11 امین روز بهار
    کامنت پرمغز یه دوست بی مخ :D
    قلب شکسته
    بهار را بیمار و زخم خورده به شهرمان آوردند
    سال 87 چگونه گذشت؟
    پراید یا کمری مولانا در بودجه 88 تصویب شد
    وبلاگ تعطیل
    تقارن دو زیبایی
    فصل هزار، یک رنگی
    رزمنده هایی که به جبهه رفتن
    کوته نوشتها
    هفته ی نگاه های جدید
    [عناوین آرشیوشده]