سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Abrash
  کوتاه نوشته ها یادداشت های وبلاگ
  • مانی غریبی ( یکشنبه 85/10/17 :: ساعت 11:14 صبح)

    فردا عید غدیره .. یه جورایی هم جدیدا بهش میگن عید سیدا ..
    عید غدیر روزیه که حضرت علی از طرف حضرت محمد (ص) به عنوان ولی وصی و خیلفه و برادر و به عبارتی ارباب شیعیان معرفی شدن .. این روز رو بهتون تبریک میگم .. یادتون نره حتما فردا برید شونه های این سید ها رو بگیرید .. نذارید قِصِر (!!) در برنا ...
    راستی اگه دوس داشتید برای مرحوم حسن نظری هم یه فاتحه بخونید .. آخرین متنش رو هفته پیش دوشنبه توی وبلاگش گذاشته بود .. خدا رحمتش کنه ..




  • مانی غریبی ( یکشنبه 85/10/17 :: ساعت 10:39 صبح)

    نمیدونم شما به چی میگید مصلحت ..
    امروز که به وبلاگ مرحوم حسن نظری سر زدم دیدم که متن آخری که توی این وبلاگ بود و کلی هم پیام تسلیت برای ایشون اومده بود ازاین وبلاگ حذف شده ..
    شاید دوستان در توجیه این کار بگن مصلحت نبود متن آخر این وبلاگ که یه سری اعتراف به کارهایی بود که تا به حال برای کسی بازگو نشده بود در این وبلاگ باشه ..
    شاید بگن الان افراد مختلفی به این وبلاگ سر میزنن پس صلاح نبود که ببینن حسن آقا گفته که چند روز در تیمارستان بستری بوده ..
    شاید بگن خوب نیست کسی بدونه که حسن سابقه ی زندان داره ..
    شاید عیب اصلیش این بود که حسن نوشته بود که عاشق شده .. اونم در حد مرگ ..
    شایدم عیب اصلیش ...
    نمیدونم ولی اینو میدونم که حسن وقتی زنده بود خودش
    میدونست که از فلان سازمانها به وبلاگش سر میزنن .. ولی اون متن رو توی وبلاگش گذاشت ..
    میدونست که خیلی ها اینا رو در موردش نمیدونن .. ولی صلاح دونست که این متن رو توی وبلاگش بذاره ..
    میدونست که وبلاگش هر روز بازدید کننده های مختلفی داره ولی باز هم صلاح دونست که اون متن رو بذاره..
    میدونست که شاید این آخرین متن وبلاگش باشه .. ولی بازم صلاح دونست که این متن رو بذاره ...
    میدونست شاید دیگه فرصت خوندن نظرات رو هم نداشته باشه .. ولی بازم صلاح دونست که این متن رو بذاره...
    میدونست شاید خیلی ها از این متن خوششون نیاد .. ولی بازم هم اون متن رو گذاشت ...
    میدونست که خیلی ها اون رو به شکل یه آدم خشک مقدس محض میشناسن ولی بازم صلاح دونست که این متن رو بذاره ..

    به خدا حسن خیلی چیزها رو میدونست و صلاح دونست که این کارو انجام بده .. اون با تایید خودش این متنو توی وبلاگش گذاشت .. شاید با این کار میخواست یه کم بیشتر خودش رو به دوستاش بشناسونه .. با اونا صمیمی تر بشه .. چرا ما باید فکر کنیم که اگه حسن نظری توی اخرین پستش از روزمره بنویسه ایرادی داره و وجهش خراب میشه ..
    حالا چرا چیزی رو که خودش صلاح دونست و در زنده بودنش انجام داد ما میگم مصلحت نیست بعد از مرگش کسی بدونه؟!
    میدونم جنبه هایی زیادی وجود داره که من هیچ کدوم رو درک نمیکنم ولی فکر میکنم مصلحت نبود .. مصلحت نبود آخرین دست نوشته های اون مرحوم رو خط خطی کنید .. خیلی قشنگ تر میشد اگه همونجوری بکر میموند ..

    خوشبختانه الان دیدم که متن آخر وبلاگ آقای نظری مجددا به وبلاگشون برگشته ..




  • مانی غریبی ( پنج شنبه 85/10/14 :: ساعت 8:30 صبح)

    انا لله و انا الیه راجعون
    نمیدونم چرا ......... ولی مجبورم یه خبر بد رو به دوستان بدم ...

    میگن دوست خوبم آقای حسن نظری یکی از وبلاگ نویسنان واقعا خوب ، دوس داشتنی و با انرژی به رحمت خدا رفتن ..
    واقعا نمیدونم چی بگم .. الان اشک تو چشمام جمع شده .. هنوز طنین صدای قشنگش تو گوشمه .. همین چن روز پیش بود که تلفنی با هم کلی شوخی کردیم .. کلی سر به سر هم گذاشتیم .. خیلی پسر گلی بود .. خدا کنه یه شوخی باشه .. حتی یه دروغ .. خدا کنه دروغ باشه .. ولی میگن فردا تشییع جنازس .. خدا رحمتش کنه ..
    -----------------------------
    متاسفانه این خبر کاملا صحت داره و من دیگه کاملا مطمئن شدم. پدرش گفت در اثر سکته ی مغزی فوت شدن. حسن ساکن تهران بود و گویا برای کارهای دانشگاهش به شیراز رفته بود. الان که این متنو مینویسم هنوز جنازه شیرازه و مادر ایشون هنوز خبر نداره .. اتفاقا حسن با مادرش رابطه ی خیلی صمیمی هم داشتن .. خدا بهش صبر بده ..




  • مانی غریبی ( پنج شنبه 85/10/7 :: ساعت 12:11 عصر)

    نزدیکای ظهر بود .. یهو زد به سرم که چایی درست کنم.. پاشدم کتری رو برداشتم و آبش کردم و گذاشتم روی اجاق و زیرش رو روشن کردم.

    یهو دیدم یه مورچه کوچولو داره روی در کتری تند تند این طرف و اون طرف میره .. زیر کتری هم روشن بود .. منم سریع فردین شدم و کتری رو از روی آتیش برداشتم و شروع کردم دنبال مورچهه گشتن .. یه خورده گشتم پیداش نکردم .. حتی زیر کتری رو هم که روی آتیش بود نگاه کردم .. ولی ندیدمش .. وقتی دوباره بالای کتری رو نگاه کردم دیدم مورچهه (حالا نمیدونم خودش بود یا فک و فامیلاش) از لوله ی کتری اومد بیرون .. گفتم ای ناقلا .. قایم شده بودی .. فوتش کردم تا از روی کتری بیافته پایین که یهو متوجه شدم دوسه تا دیگه هم اونجا هستن .. تعجب کردم .. آخه مورچه رو چه به لوله ی کتری؟!!

    خلاصه خواستم از شر مورچه ها راحت شم .. آب کتری رو خالی کردم و شروع کردم فوت کردن .. اما مورچه ها خیلی سمج بازی در میاوردن .. بالاخره چندتاشون رو تونستم از خر شیطون بیارم پایین . اما آخرش برای این که مطمئن بشم مورچه ای روی کتری نمونده و اون رو میتونم بذارم روی آتیش .. با آب سرد کتری رو شستم .. وقتی آب سرد به دستم رسید یهو با خودم گفتم: خب مسخره .. چه فرقی کرد .. اگه مورچه ای هم روی کتری بود تو با این کار همون بلایی رو سرش آوردی که آتیش سرش میاورد .. (یعنی کشتمش)

    ولی بعدش برای خودم استدلال آوردم که آب سرد که از آتیش سوزان بهتره!!

    حالا خدائیش .. آتیش بهتره یا آب سرد؟ اگه قرار باشه خودمون انتخاب کنیم .. کدوم رو انتخاب میکنیم؟ البته شما که نه .. ولی من که مطمئنم آخرش باید توی یکی از این دو حالت زندگی کنم .. مگه این که ..

    مگه این که ...





    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نقطه سرخط یا شایدم ، ته خط
    چرا رکسانا صابری آزاد شد؟!!
    روزی آمدیم ، روزی خواهیم رفت
    بارش برف در 11 امین روز بهار
    کامنت پرمغز یه دوست بی مخ :D
    قلب شکسته
    بهار را بیمار و زخم خورده به شهرمان آوردند
    سال 87 چگونه گذشت؟
    پراید یا کمری مولانا در بودجه 88 تصویب شد
    وبلاگ تعطیل
    تقارن دو زیبایی
    فصل هزار، یک رنگی
    رزمنده هایی که به جبهه رفتن
    کوته نوشتها
    هفته ی نگاه های جدید
    [عناوین آرشیوشده]