کوتاه نوشته ها | یادداشت های وبلاگ |
مانی غریبی ( یکشنبه 86/1/19 :: ساعت 8:9 عصر)
یه غروب کاملا بهاری، نیسم خنکی درحال وزیدنِ، از همون هواها که خیلی عشقولانس، صدای بارونی که به شیشه ی پنجره میخوره فضا رو خیلی قشنگ تر میکنه. پنجره بازه و من از پنجره به بیرون نگاه میکنم. انعکاس نور سفید رنگ لامپ تیر چراغ برق روی آسفالت سیاه رنگ که یه مقدار خیس شده و دونه های بارون سر به سرش میذاره خیلی فضا رو رمانتیک تر کرده. من که دارم از اینهمه لطافت و زیبای لذت می برم، چون از پشت پنجره نگاه میکنم. خدایا چقدر تو خوبی. عابر هایی رو می بینم که زیر چتر در حال خوش و بش کردن و لذت بردن از این هوای قشنگ و لطیف هستن. از شونه های بهم چسبیدشون و لبخندهای قشنگشون میشه فهمید که این هوا چقدر بهشون می چسبه ، مطمئنا اونها هم از این هوا لذت می برن چونکه زیر چتر هستن. سرم رو که بیشتر میچرخونم اون پسر خیس رو می بینم که کنار پیاده رو نشسته و به عابرهایی که از اونجا رد میشن خیره میشه. چقدر دلم براش می سوزه، پنجره رو میبندم و برمیگردم پشت میزکامپیوترم!!. هنوز از روی استکان چایی، بخار بلند میشه. |