سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Abrash
  کوتاه نوشته ها یادداشت های وبلاگ
  • مانی غریبی ( دوشنبه 85/8/22 :: ساعت 8:1 عصر)

    احتمالا تا حالا برای شما هم پیش اومده که به یکی از این اداره جات رفته باشید .. همونجایی که یه مشته کارمند زحمت کش حقوق بگیر در حال خدمت به خلق هستن .. منم امروز یه سر رفته بودم اداره بیمه شهرمون و یه کاری داشتم .. توی این اداره یه کارمندی هستش که - اتفاقا هم اسم یکی از شخصیت های معروف روی یکی از اسکناس های نه چندان محبوب کشورمون هم هست - معمولا در حال غر غر کردنه .. احتمالا این بابا یا بیشتر از دیگران زحمت میکشه و خسته میشه یا این که موج منفی های من خیلی زود روی این بابا اثر میکنه و این بابا از وجود من به اشمئزاز کامل می رسه و باقی ماجرا ..

    خلاصه امروز که اداره بودم با یه ذهنیتی رفته بودم و خودم رو برای جرو بحث با این بابا آماده کرده بودم .. آخه سه چهار روز قبلش که رفته بودم پیشش بخاطر حدود 5 دقیقه دیر رفتن گفت برو یه روز دیگه بیا .. هرچی بهش گفتم، بابا یه کاریش کن .. گفت نه .. ساعت اداری ما تا 13:30 دقیقس و الان ساعت 13:35 .. حسابی از دستش کفری بودم ..خلاصه وقتی رفتم تو اطاقش کلی جا خوردم .. بله مرده بود و حجلش رو زده بودن ..
    وایسا وایسا بابا .. نرو گریه کنی و فاتحه بخونی .. دروغ گفتم بابا .. جو گیر شدم .. شما حساب کنید از این فیلما بوده که تا اخرش می بینی یهو می بینی که یارو شخصیت اوله همش رو خواب دیده .. شما حساب کنید این یه تیکش از اونا بوده
    ولی خدائیش وقتی رفتم تو اطاقش و سلام کردم و کارم رو گفتم .. اون بابا کلی مهربون شده بود و کلی کارم رو راه انداخت و تازه .. کار همکارش رو هم که نبود زود برام انجام داد .. جالب تر این که وقتی یه راهنمایی ازش خواستم کلی منو توجیه کرد و آخرش هم گفتم وسط ماه که سرمون خلوت تره یه سر بیا تا خودم کارت رو انجام بدم .. خدائیش راست میگما .. واقعا تعجب کردم .. یه نگاهی به خودم کردم ببینم نکنه خوشگل مشگل شدیم که این بابا تحویلیدمون .. اما دیدم نه بابا .. همون () که بودیم هستیم ... خدائیش شما جای من بودید تعجب نمیکردید ..
    چی میشد همه ی کارمندای شهر و کشورمون (روستائیای محترم نیان ایراد بگیرن بگن پس روستا ها چی .. توی روستا که اداره نیست .. من باهوشم .. کلاه سرم نمیره) چند روز در ماه اینطوری می شدن و خودشون کار خودشون رو مشتی انجام میدادن ..
    می دونید چی مشد؟ هیچی نمیشد .. آخه هیمن الانشم این بنده خداها کارشون رو درست دارن انجام میدن .. حالا یکی دوتا کارمند مشکل دار که عیب نداره ..
    ممنون از این که وقت شریفتون رو با خوندن اینا هدر دادید ..
    مرسی





    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نقطه سرخط یا شایدم ، ته خط
    چرا رکسانا صابری آزاد شد؟!!
    روزی آمدیم ، روزی خواهیم رفت
    بارش برف در 11 امین روز بهار
    کامنت پرمغز یه دوست بی مخ :D
    قلب شکسته
    بهار را بیمار و زخم خورده به شهرمان آوردند
    سال 87 چگونه گذشت؟
    پراید یا کمری مولانا در بودجه 88 تصویب شد
    وبلاگ تعطیل
    تقارن دو زیبایی
    فصل هزار، یک رنگی
    رزمنده هایی که به جبهه رفتن
    کوته نوشتها
    هفته ی نگاه های جدید
    [عناوین آرشیوشده]