دوازدهه خرداد هشتاد وپنج يه اتفاقي واسه قلبم افتاد
وقتي خدا چشماي خيسمو ديد يه راهه تازه اي بهم نشون داد
يه شونه كه محرم هق هقام شد
زندگيم اونجوريا كه مي خوام شد
خاطرشو ز خاطرم نبردم
تا خنديدم شكرشو جا آوردم
سجده و سجادمو جم نكردم
تو دلخوشيم يادشو كم نكردم
دوازدهه خرداد هشتادو پنج حضورشو به فال نيك گرفتم
تا زور خستگي بهم نچربه آرزومو خيلي كوچيك گرفتم
ازش نخواستم تا هميشه باشه
قرارمون بود كه يه روز جداشه