ماني من بايد برم پسرمو برسونم سر كار .. شب كه برگشتم با هم بحث ميكنيم . فقط يه چيزي تا يادم نرفته ....................... هيچي ... سوت ..سوت سوت .. از نوع كفتر بازاش نه هاااااااااااااا . از نوع بي خيال هاش .. بعدشم بچه آدميزاد تو قوز نكن منم قول ميدم ديگه بهت تلقين نكنم .. ولي جون كمندي .. يه نمه با من مهربونتر سخن بگو . من ميترسم . دق ميكنم . تو چرا اينقذه خشني ... يه خرده اسلوب حرف زدنت رو . تغيير بده ننه . مگه طلبكاري .. بعدشم نيكبت اين جمله رو كه مينويسي . (( چرا فش ميدي . فش ميده . فش ندي )) منو ميخندونه . جون خودت كلي با اين سبك كلامت ميخندم ..
بابا تو كي بودي سرا راه من مثه اجل معلق سبز شدي ..
ما داشتيم راه خودمونو ميرفتيم . ميترسم يه روز كار بدم دست خودم . خر بشمو .. هيچي ديگه ...هيچي ... مواظبم باش خر نشم و كار بدم دست خودم و هيچي .. باشه ..