• وبلاگ : Abrash
  • يادداشت : ايرووني جوونمرده! پهلوونه! باور كن
  • نظرات : 27 خصوصي ، 57 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    تا شوي تسليم تو. در امر پير ..... همچو صيد مرده در چنگال شير

    گردي از موت ارادي ناگزير ...... گه به بالايت برم. گاهي بزير

    گاه بي نان . گاه بيمارت کنم

    تا بُوَد خام اين وجود سرکشت ...... باز بکشم ز آتش اندر آتشت

    خوش بسوزم اين دماغ ناخوشت...... پخته بيرون آرم از غل و غشت

    زان مي مستانه..هشيارت کنم

    گاه بر دار فنا آويزمت ..... گه به خاک و گه به خون آميزمت

    گه بسر خاک مذّلت ريزمت .... گاه در غربال محنت بيزمت

    تا زعمر خويش بيزارت کنم

    تا نفس داري رسانم اي عجب ...... هر نفس صد بار جانت را به لب

    هر زمان اندازمت در تاب و تب ..... فارغت يکدم نسازم از تَعَب

    تا زخواب مرگ بيدارت کنم

    بر تنت تا هست از هستي رمق ..... گيرم و سازم به هيچت مستحق

    هر چه بگشائي تو زين دفتر ورق ..... من بهم بر پيچمش باز از نسق

    تا بخود پيچان چو طومارت کنم

    گر حديث از روح گوئي .گر زتن ...... جز من و ما نيست. هيچت در سخن

    تا نبيني هيچ ديگر ما و من ..... سازمت گنگ و کر و کور از محن

    در تکّلم نقش ديوارت کنم

    آفتاب اي (مه ) نهم پالان تو ..... بر زنم بر هم .. سرو سامان تو

    جان تو بسته است چون بر نان تو ...... نانت گيرم تا بر آيد جان تو

    مستحق لحم مُردارت کنم